هنگامهٔ عشق
نه مرا سُکرِ مدام از قِبل جامِ شماست
جانِ رندان همه در بسـتگهِ دامِ شماست
آتشِ بیغشِ زرتشت که زد در ملکوت
جـرعـهٔ خـاکگدازیست که در جامِ شماست
با همآوازی عشّاق به هنگامهٔ عشق
خوش برآیید و برقصید، که هنگامِ شماست
جانتان سبز، که این سوختهٔ داغ ازل
پختهٔ عشق، ولی تا به ابد خامِ شماست
دوری و دوستی و جذبهٔ محذور نیاز
پرتگاهِ دو جهان زآنکه لبِ بامِ شماست
آن بُتانید که در بتکدهٔ عریانی
نورِ اللّه تراویده ز اندامِ شماست
جامِ جم چیست؟ فسانهست بهپیشِ لبتان
کاینچنین حکمِ قَدَر بستهٔ فرجامِ شماست
بر لبِ تشنهٔ سهرابیِ ما کی برسد؟
نوشداروی دوصد زخم که در کامِ شماست
از طربنامهٔ فرّخ به دوصد حُسنِ ملیح
قرعهٔ کام بجویید که بر نامِ شماست
اردیبهشت ۱۳۸۲
طنطنه، فرّخ سائس، نشر هماذر، چاپِ اول، تبریز، ۱۳۸۳، ص ۹.