نیمکام
میرسی با لبی شرابزده
به طلسماتِ این سرابزده
میشکن میشکن طلسمِ مرا
با لبی با لبی شرابزده
این لب، این جرعهنوش، زآنِ من است
با شرابی که بیحساب زده
جان نوازد که: آی، ای تو از آن -
جامِ تلخْآتشِ مذاب زده،
نیمکام آمدم، درنگ! درنگ!
آه، آه، ای تنِ شتابزده!
بسته امّیدِ خلق را بر باد
رقصِ این گیسوانِ تابزده
خورده مستانه خونِ مردم را
نرگسانِ خمارِ خوابزده
اشکم، این سیلِ موجکوبِ جنون،
نقشِ مردم همه بر آب زده
دلم، این بیدِ گریهناک، به جوت
شُسته دست و به صورت آب زده
خرّم آن کز پیالهٔ فرّخ
جرعهشعری شرابِ ناب زده
مهر ۱۳۸۲
طنطنه، فرخ سائس، نشر هماذر، چاپ اول، تبریز، ۱۳۸۳، ص ۹۹